آن روز تیمسار صیاد در جنوب بود که خبر حمله سنگین دشمن از غرب را شنید. از طرف شورای عالی دفاع به مأموریت آمده بود تا فعل و انفعالات اخیر جبهه های جنوب را از نزدیک بررسی کند وبرگشت به تهران.
حمله عراق به جنوب بعداز پذیرش قطعنامه از سوی ایران، باعث شده بود تمام نیروهای مؤثر به آنجا کشیده شوند و جبهه های غرب خالی بما ند. در چنین اوضاعی رهبران سازمان مجاهدین خلق که در رکاب حاکم عراق بودند، وقت را برای حمله به ایران مناسب دیدند. در کمتر از ۲۴ ساعت موفق شدند کاروانی با حدود ۱۵هزار نفر زن و مرد را مهیای جنگ با ایران کنند. مسعود رجوی به سربازانش گفته بود نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران به علت حملات اخیر ارتش عراق از هم پاشیده و در داخل نیز دولت به علت پذیرش قطعنامه ۵۹۸ اقتدارش را از دست داده است، بنابراین ما که به کرمانشاه برسیم از همه جای ایران مردم به نفعمان وارد میدان می شوند. او چنان در عالم تخیل کار ایران را تمام شده می دانست که نخواست وقت را با جواب دادن به اشکالات یارانش از دست دهدو سرمست از پیروزیی که خیالش را می کرد به آنان گفت: «جمع بندی نهایی در میدان آزادی!»
کاروان آنان عصر روز سوم مرداد به راه افتاد. از تنگه پاتاق وارد خاک ایران شدند. به کمک ارتش عراق موفق شدند خط اول را بشکنند و با حمایت نیروهای هوایی صدام پیش بیایند.از سرپل ذهاب نیز گذشتند و موفق شدند شهر کرند را تصرف کنند. رجوی خود نیز با خودروضدگلوله با آنان می آمد.برخلاف تصورشان مردم اسلام آبادغرب با گاووگوسفند به استقبالشان نیامدند بلکه با داس وتبرازخانه وکاشانه شان دفاع کردند. هر چند شهر سقوط کرد، اما مجاهدان خلق، چنان زهر چشمی از خلق خدا گرفتند که صدام در تمام جنایت هشت ساله اش نکرده بود. مردم اسلام آباد اولین و آخرین محکومان حکومت منافقین بودند. سازمان مجاهدین خلق ایران که روزی برای نجات مردم ایران از استثمار آمریکا پا به میدان مبارزه گذاشته بود، بر اثر نفوذ ایدئولوژی های التقاطی چنان به انحراف افتاد که در تاریخی ترین لحظات ایران بر سر سفرة صدام حسین نشست و به سوی مردم ایران آتش گشود. این چنین بود که مردم ایران آنان را منافق نامیدند.
آن شب در حالی که آنان در اسلام آباد، در بیمارستان امام خمینی مجروحان را قتل عام می کردند، رادیوشان به مردم کرمانشاه نوید می داد که فردا به سوی آنان می آیند .
خبر سقوط اسلام آبادغرب، در تهران مردان شورای عالی دفاع را سردرگم کرده بود. آنان هنوز گمان می کردند، با ارتش عراق طرفند و لذا آغاز این حمله با دانسته های آنان از توانایی ارتش عراق نمی خواند. همان شب تیمسار صیاد، مرد روزهای سرنوشت ساز عازم منطقه شد.
...شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون، به کرمانشاه رساندم و صحنة پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم.
چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جادة کرمانشاه به بیستون از خودروهایی که در انتظار جابجایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود. بر این اساس با یک فروند هلی کوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاه های تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاق بستان حرکت کردیم. نیمه شب بود و تا ساعت یک و نیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است...
وقتی که به منطقه مسلط شد، طرح به دام انداختن کاروان منافقان را ریخت. آنان باید با خیال راحت تا تنگة چهارزبر می آمدند که در ۳۴ کیلومتری کرمانشاه بود. در آن تنگه باید خلبانان هوانیروز از عقب و جلو راه را برکاروان می بستند و... طرح که آماده شد، با فرمانده پایگاه هوانیروز تماس گرفت و خواستم آمادة عملیات باشند.
...ساعت ۵ به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تأکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است چاره ای نداریم هلی کوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلی کوپتر ۲۱۴ برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم...
صبح روز پنجم مرداد عملیات مرصاد با رمز یا علی آغاز شد. در تنگة چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد. همزمان با عملیات هوانیروز، علاوه بر گروه های مردمی، تعدای از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی می توانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه برده بودند و بعضی هایشان با خوردن قرص سیانور خود به زندگیشان خاتمه داده بودند. عملیات که تمام شد در جادة کرمانشاه ـ اسلام آباد هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتار کرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند .
...حالا من از این عملیات نتیجه می گیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هر زمان طوری مقدر می کند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود.
خداوند می فرماید بجنگید با آن کفار که من می خواهم به دست شما عذابشان بدهم و به ما قول و وعده می دهد تا آنها را خوار کند و به شما پیروزی وعده می دهد. و قلب های شما را شفا بخشد. کدام قلب ها؟ قلب هایی که قبل از این عملیات گرفته و غمزده بود.
رزمندگان اسلام قلب و دلشان با امامشان برای همیشه گره خورده بود. امام اشاره ای دارند که پذیرش قطعنامه مثل نوشیدن زهر بود برای رزمندگان اسلام که سال ها فداکاری کرده بودند. درحالی که هشت سال تلاش شده بود، بعد از آن ما دلمان می خواست به صورتی دیگر نبرد تمام می شد. دلمان گرفته بود اما خداوند با این پیروزی بزرگ و با این کشتار دسته جمعی بدترین و خبیث ترین دشمنانمان به دست ما، موجب رضایت خاطر رزمندگان اسلام شد. و پایان نبرد هشت ساله دفاع مقدس با این عملیات درخشان مرصاد انجام گرفت .
با این عملیات جنگ نیز به پایان رسید. اشتباه صدام و رجوی باعث شد ده ها هزار رزمنده دوباره عازم جبهه ها شوند و باز مانند روزهای فتح المبین و فتح خرمشهر همة ایران یکپارچه آماده نبرد باشند. اکنون صدام چاره ای جز گردن نهادن به قطعنامه ۵۹۸، سازمان ملل نداشت. روزی که او جنگ را آغاز کرد مانند دوستان منافقش خیال می کرد به زودی در تهران مصاحبه خواهد کرد و حال در پایان هشت سال جنگ سنگین، آیندة دشواری در انتظار او بود!
و اما بازماندگان جنگ نهروان سال ها بعد وقتی فهمیدند چه کسی دام چهارزبر را برایشان گسترد و آنان را از اشغال ایران بازداشت، کینه هایشان نسبت به تیمسار علی صیاد شیرازی شعله ورشد و به امید انتقام نشستند.
*نقل از :نوید شاهد
شما چه نظری دارید؟